دیوانه و مجنون. (از ناظم الاطباء) ، آشفته. مجذوب. شیدا: یکی پیش شوریده حالی نوشت که دوزخ تمنا کنی یا بهشت. سعدی. ندانی که شوریده حالان مست چرا برفشانند در رقص دست. سعدی. مدر پردۀ یار شوریده حال نه طیبت حرام است و غیبت حلال. سعدی. بدان ماند اندرز شوریده حال که گوئی به کژدم گزیده منال. سعدی
دیوانه و مجنون. (از ناظم الاطباء) ، آشفته. مجذوب. شیدا: یکی پیش شوریده حالی نوشت که دوزخ تمنا کنی یا بهشت. سعدی. ندانی که شوریده حالان مست چرا برفشانند در رقص دست. سعدی. مدر پردۀ یار شوریده حال نه طیبت حرام است و غیبت حلال. سعدی. بدان ماند اندرز شوریده حال که گوئی به کژدم گزیده منال. سعدی
کنایه از مردم گمراه و ملحد. (ناظم الاطباء). کنایه از مردم گمراه و پریشان مذهب که متابعت کتب سماوی نکنند و از اخلاق حسنه و اطوار پسندیده بهره ندارند. (آنندراج). از راه بگشته: چو آن دشتبانان شوریده راه شنیدند یک یک سخنهای شاه. نظامی
کنایه از مردم گمراه و ملحد. (ناظم الاطباء). کنایه از مردم گمراه و پریشان مذهب که متابعت کتب سماوی نکنند و از اخلاق حسنه و اطوار پسندیده بهره ندارند. (آنندراج). از راه بگشته: چو آن دشتبانان شوریده راه شنیدند یک یک سخنهای شاه. نظامی
دیوانه. مجنون. (از ناظم الاطباء). گم کرده خرد: کشنده دو سرهنگ شوریده رای بنزد سکندر گرفتند جای. نظامی. ، با رأی ناصواب: چه جای است این که بس دلگیر جای است که زد رایت که بس شوریده رای است. نظامی. پریشان خاطر و شوریده رایم همی با فکرت خود برنیایم. نظامی
دیوانه. مجنون. (از ناظم الاطباء). گم کرده خرد: کشنده دو سرهنگ شوریده رای بنزد سکندر گرفتند جای. نظامی. ، با رأی ناصواب: چه جای است این که بس دلگیر جای است که زد رایت که بس شوریده رای است. نظامی. پریشان خاطر و شوریده رایم همی با فکرت خود برنیایم. نظامی
بی قرار و بی ثبات و قلندر. (ناظم الاطباء). مختل العقل. (یادداشت مؤلف) ، مجذوب. عاشق. شیدا. آشفته. با سر سودائی: آمد نه چنان که همنشستان شوریده سر آنچنان که مستان. نظامی. شوریده سرم مدار چندین زیر و زبرم مدار چندین. نظامی. چه خوش گفت شیدای شوریده سر جوابی که باید نوشتن به زر. سعدی. بدو گفت دانای شوریده سر جوابی که باید نوشتن به زر. سعدی. شاه شوریده سران خوان من بی سامان را زانکه در کم خردی از همه عالم بیشم. حافظ. ، خشمگین. آشفته. دیوانه وار: ز روسی یکی شیر شوریده سر به گردن درآورده روسی سپر. نظامی. شکاری یکی مرغ شوریده سر ز خواب شب فتنه شوریده تر. نظامی
بی قرار و بی ثبات و قلندر. (ناظم الاطباء). مختل العقل. (یادداشت مؤلف) ، مجذوب. عاشق. شیدا. آشفته. با سر سودائی: آمد نه چنان که همنشستان شوریده سر آنچنان که مستان. نظامی. شوریده سرم مدار چندین زیر و زبرم مدار چندین. نظامی. چه خوش گفت شیدای شوریده سر جوابی که باید نوشتن به زر. سعدی. بدو گفت دانای شوریده سر جوابی که باید نوشتن به زر. سعدی. شاه شوریده سران خوان من بی سامان را زانکه در کم خردی از همه عالم بیشم. حافظ. ، خشمگین. آشفته. دیوانه وار: ز روسی یکی شیر شوریده سر به گردن درآورده روسی سپر. نظامی. شکاری یکی مرغ شوریده سر ز خواب شب فتنه شوریده تر. نظامی